خلاصه و نقد و تحلیلی بر کتاب «زندگی در عیش، مردن در خوشی» اثر نیل پستمن /تلویزیون ها را خاموش کنید
قبل از سخن گفتن در باب نیل پستمن و معرفی او و اثری همچون کتاب ارزشمند «زندگی در عیش مردن در خوشی» این اظهار تأسف جای طرح دارد که با این همه دغدغه در باب اصلاح دانشگاهها و دروس دانشگاهی علی الخصوص در حیطه علوم انسانی هنوز شاهد تحولی آن چنان که بایسته و شایسته باشد نیستیم. فضای فکری ما پیش از پرداختن به مفاهیمی چون بومیسازی و اسلامیسازی دانشگاه و علوم انسانی، دچار آفت دیگری است که میتوان آن را نوعی سانسور روشنفکرانه و یا مخفی کاری آکادمیک نامید. از فضای غربزده دانشگاهی، هنوز انتظاری نیست که از آثار متفکر و نویسندهای چون آوینی در فضای درسی رشتههایی چون فیلمسازی و هنر و رسانه و مطالعات فرهنگی نامی به میان آورد اما عجیب آن است که این جریان سانسور با نهانروشی تام و تمام، بسیاری از متفکران و نویسندگان مهم غربی را نیز که به مذاقش خوش نمینشیند به راحتی نادیده میانگارد که از آن جمله مولف کتابهایی چون : «تکنوپولی؛ تسلیم فرهنگ به تکنولوژی» و «زندگی در عیش مردن در خوشی» است.
نیل پستمن (۱۹۳۱-۲۰۰۳) ، صاحب ۲۰ عنوان کتاب و ۲۰۰ مقاله، استاد علوم و فنون و ارتباطات در دانشگاه نیویورک و جامعهشناسی است. پس از مرگ او برخی روزنامهها این تیتر را برگزیدند : «منتقدی که تلویزیون را خاموش ترجیح میداد.» عمدهترین توجهات این استاد ارتباطات در طول حیات علمیاش معطوف به تلویزیون و تأثیراتی است که این جعبه جادو بر نظام اجتماعی و از آن فراتر بر نوع و نحوه معرفت بشری میگذارد. به عنوان مثال پستمن در کتاب زوال کودکی (یا انقراض طفولیت) بیان میدارد که تلویزیون با از میان برداشتن مرز میان آگاهی کودک و بزرگسال همان قدر که خصلت کودکانه کودک را میکاهد، بلوغ فکری و فرهنگی بزرگسالان را نیز کاهش میدهد. اما بیشترین حملات او به تلویزیون در اثری با نام «زوال فرهنگ در بستر عشرت» در سال ۱۹۸۵ منتشر گردید که صادق طباطبائی با خوش ذوقی آن را به «زندگی در عیش، مردن در خوشی» ترجمه نموده است.
پستمن گرچه زبانی شوخ دارد ولی در عین حال نویسندهای بسیار جدی و دغدغهمند است که زوال تفکر و فرهنگ امریکایی او را آزار میدهد. از این روست که مینویسد : «… جامعه آمریکا از دقیقهای به دقیقه دیگر احمقتر میشود، حرمتهای فردی و جمعی، قداست نمادهای مذهبی، احترام مظاهر ملی و سمبلهای فرهنگی و … تحت تأثیر برنامههای تلویزیونی، شکسته و از ارزش تهی شده و اثربخشی و قدرت سازندگی خود را از دست داده است.»
دو شاهکار ادبی قرن بیستم یعنی «۱۹۸۴» نوشته جورج اورول و «دنیای قشنگ نو» نوشته آلدوس هاکسلی دو کتابی است که مدام مورد ارجاع پستمن در کتاب زندگی در عیش مردن در خوشی قرار میگیرد. اورول در سال ۱۹۴۸ کتابی مینویسد که به زعم خود آینده مخوف بشریت را در سال ۱۹۸۴ پیشبینی کرده است. دنیای مخوفی که اورول به مانند قلعه حیوانات به زبان تخیل و استعاره ترسیم میکند بیشتر با نظام های مارکسیستی و انحصارطلب همسنخ است. دنیایی که در آن همگان تحت نظارت و کنترلی عیاناند و همه تابع دستورات حزب حاکم. خانواده در آن معنا ندارد و هر علاقه و عشق و تعهدی بالاتر از علاقه به حزب سرکوب میشود. چنانچه عمل خلافی از کسی سر زد و دچار عشق و علاقهای فراتر از عشق و علاقه به حزب شد دستگاه خوانش فکر، مسئولین حزب را متوجه میکند تا او را تحت بازجویی و شکنجه قرار دهند. در جامعه آینده اورولی سه وزارت خانه وجود دارد. وزارت فراوانی که باید بر اساس نظام کوپنی جیره رسانی کند، وزارت صلح که مسئول حفظ جنگ با دشمن خارجی است و وزارت حقیقت که عهده دار کنترل آرشیوها و تحریف و تغییر اطلاعات و نابودی هر گونه اطلاعاتی است که به ضرر حزب باشد. در این جامعه افرادی که از حزب سرپیچی کنند ناپدید میشوند. در اینجا صحبت از اعدام نیست بلکه صحبت از تبخیر آدمهاست و پس از آن اسم تبخیرشدگان نیز توسط وزارت حقیقت از دفاتر رسمی حذف میشود و هستیاش انکار میشود گویی چنین موجودی اصلاً وجود نداشته است.
اما هفده سال قبل از انتشار رمان ۱۹۸۴، آلدوس هاکسلی دنیایی دیگر را پیش بینی میکند. دنیایی که به ظاهر خبری از خشونت و سرکوب در آن نیست دنیای قشنگ نو یا به ترجمهای دیگر «دنیای مامانی جدید». در این دنیا که اصل حاکم بر آن رفاه و پیشرفت و ثبات اجتماعی است سرگرمی و تفریح، جایگزین اندیشه است. اگر در دنیای اورول افراد باید همان گونه که برادر بزرگ و حزب حاکم میخواهد بیاندیشند در دنیای مامانی نو اساساً مردم نمیاندیشند چرا که مشغول تخدیر و تفریحاند. در این دنیا مردم به طبقات مختلفی مانند کارگزاران حکومتی و کارشناسان فنی و کارگران و … تقسیم میشوند. نطفهها در دستگاه بارورسازی رشد میکند و پس از تولد با روش آموزش در خواب تحت تأثیر تلقینات خاصی قرار میگیرند و افراد هر طبقه آموزشهای لازم برای طبقه خود را دریافت میکند. در این دنیا ماده مخدری به نام سوما وجود دارد که برای افرادی که به مرض اندیشه و خودآگاهی دچار شوند تجویز میشود. در این دنیا معتقدند که عشق به کتابخوانی و علاقه به طبیعت چرخ هیچ کارخانهای را نمیچرخاند فلذا انسانها باید تنها به وظایفی که به طبقه آنها مربوط است بپردازند. هاکسلی تاریخ بشری را به دو دوره قبل از فورد و بعد از فورد تقسیم میکند. (فورد در آمریکا سمبل تمدن ماشینی و تولید صنعتی است.) در این دنیا به ظاهر اجبار و خشونت وجود ندارد و همه چیز از راه تحریک احساسات و تلقینات اعمال میشود. افرادی که دچار مرض اندیشه و خودآگاهی شوند نیز تنها دو راه دارند یا پناه بردن به سوما و یا خودکشی.
پستمن، وضعیت آمریکای زمان خود را شبیه به آن چیزی می داند که هاکسلی تصویر کرده است. به گفته او اگر در اواخر سده هجدهم میلادی، بوستون مرکز تجلی روح آمریکایی و تحرکات سیاسی و اجتماعی بوده است و در اواسط سده نوزدهم نیویورک و در قرن بیستم، شیکاگو امروزه نماد و مظهر آمریکا را باید در شهری در صحرای نوادا جست به نام لاس وگاس. شهری که مرکز تفریح و قمار و خوشگذرانی است. برای پستمن اصلاً عجیب نیست که در آمریکای عصر او یک هنرپیشه هالیوود (رونالد ریگان) به مقام ریاست جمهور برسد چرا که گسترش رسانه بصری تلویزیون، مردم را مبدل به موجوداتی صرفاً بصری کرده است. به گفته او اگر در آمریکای قدیم کاندیداهای سیاسی باید برنامه عملی و اجرایی ارائه میکردند تا پیروز شوند کاندیداهای امروز بیشتر باید در زمینههای آرایش و فنون زیبایی و تبلیغ متبحر باشند. اگر کاندیداهای گذشته به مدت هفت ساعت با هم مناظره میکردند کاندیداهای امروز کافی است چند دقیقه با هم گفتگو کنند و لبخندها و لباس و آرایش و حالات چهرهشان را به رخ هم بکشند. همچنین قدرت شوخی و سرگرمکنندگی آنها نیز تأثیر زیادی در پیروزی آنها خواهد داشت.
نیل پستمن این وضعیت را ناشی از فرگشتی میداند که در اشکال داد و ستد اطلاعات و تبادل اندیشهها صورت گرفته است. به زعم او دنیایی که مبتنی بر رسانههای مکتوب و صنعت چاپ شکل میگیرد به کلی متفاوت است از دنیایی که در آن رسانههای تصویری مدیوم غالب تبادل اطلاعات است. رسیدن به این نقطه است که او را هدایت میکند به طرح واجد ذات دانستن تکنولوژیهای ارتباطی. وقتی از مفهوم ذات برای یک دستاورد تکنولوژیک سخن گفته میشود سریعاً عدهای موضع میگیرند که تکنولوژی ابزاری خنثی است و به هر نحوی که انسان اراده کند میتواند از آن استفاده کند. این دقیقاً همان اندیشهای است که پستمن با آن مخالف است. ذات هر ابزار ارتباطی، در درجه اول ناظر به آن وجه محتوایی است که میتواند مظروف این ابزار گردد. بدیهی است که سرخپوستان با استفاده از دود نمیتوانند مفاهیم فلسفی را تبادل کنند چرا که ذات این ابزار اطلاعرسانی اقتضای چنین محتوایی را ندارد. به همین منوال کتابت و تلویزیون نیز هر کدام ذاتی متفاوت دارند و میتوانند حامل محتوایی متناسب با ذات خود باشند. همانگونه که این مقالهای که پیش روی شماست در قالب یک مقاله ژورنالیستی اقتضای آن را ندارد که به تفصیل من باب رسانه و آرا پستمن بحث کند و میبایست در دوهزار کلمه خلاصهوار مضامین خود را بیان کند.
اما ذات وسایل ارتباط جمعی تنها به این محدود نمیشود که گنجایش خاصی دارند و هر محتوایی را نمیپذیرند بلکه در صورت فراگیری هر رسانهای، تبعاتی اجتماعی و معرفت شناختی ایجاد میشود که مستقیماً معلول اقتضائات ذات آن رسانه است. ابزار ارتباطی جایی بین انسان و جهان قرار دارد و واسطه انتقال شناخت جهان به انسان است. رسانه، کیفیت و نحوه دیدن و استنباط انسان از گیتی را شکل میدهد.
این تغییرات معرفت شناختی صرفاً به رسانهها محدود نمیشود. به عنوان مثال اختراع ابزاری مثل ساعت تصور انسان از زمان را تغییر داده و تصوری مکانیکی و عددی به آن داده است. مسلماً تمدنی که مبتنی بر فرهنگ شفاهی به داد و ستد اطلاعات میپردازد با فرهنگی که مبتنی بر نوشتار و کتابت عمل میکند متفاوت است. به همین منوال انقلابی معرفت شناختی در اثر گسترش و فراگیری رسانهای تصویری مانند تلویزیون ایجاد میشود. به همین دلیل است که پستمن وسایل ارتباط جمعی را ستون بنیادین معرفتشناسی می داند. در مقیاس فردی آیا کسی که صرفاً حوادث روزنامهها را میخواند با کسی که مجلات علمی و کتاب میخواند در زمینه قدرت تحلیل و اندیشه و بیان برابر است؟ (هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون؟) به همین قیاس فرهنگ و تمدنی که مبتنی بر کتاب و نوشتار داد و ستد فکری میکند با فرهنگی که با تصویر و تلویزیون خو گرفته است متفاوت خواهد بود. اگر هنوز قانع نشدهاید که ابزارها منجمله ابزارهای رسانهای واجد ذاتاند آن تجربه معنوی که به عنوان مثال فرد مومن با حضور در مسجد و یا کلیسا کسب میکند را مقایسه کنید با وضعیتی که فردی پایش را جلوی تلویزیون دراز کرده و در حال خوردن چیپس به دعای کمیل یا موعظه گوش میدهد.
پستمن، برای ترجیح فرهنگ مبتنی بر کلام بر فرهنگ مبتنی بر تصویر به متون دینی نیز استناد میکند. آنجا که موسی در فرمان دوم از ده فرمان خود میگوید : «و نباید هیچ گونه تصور و تصویر یا تشبیهی برای خود خلق کنی. نه از آنچه در بالا و در آسمانهاست و نه از آنچه که در پایین و روی زمین است.» به عقیده پستمن تنها در این صورت است که میتوان به خداوندی مجرد و دور از تصورات شرکآلود معتقد بود. (داخل پرانتز می توان حسرت خورد از اساتید و روشنفکران مسلمان ایرانی که گویا استناد به متون دینی و علی الخصوص قرآن را مایه خجالت می دانند.)
تلگراف به تبادل اطلاعات، سرعت داد و تبادل اطلاعات را از محدودیت زمانی رهانید و اخبار را مبدل به کالا کرد. اطلاعات، قبل از تلگراف چیزی بود برای اندیشه نه برای شنیدن صرف. برای تفصیل و تحلیل بود نه اجمال و مصرف. مبدل شدن اطلاعات به کالایی مصرفی در ذات تلگراف نهفته بود. به این معنا که این دستگاه فارغ از تصوری که مخترع آن از کاربرد آن داشت واجد خصلتی استعاری و نهفته بود که میتوانست آن را به ابزاری سودآور برای نظام سرمایهسالار مبدل کند.
تلگراف بر خلاف کتاب مبتنی بر سرعت و هیجان و تحریک عمل میکند. زبان آن زبان تیترها و عناوین است. منقطع و غیر صمیمی است و از مخاطب خود اندیشه نمیخواهد بلکه صرفاً شنیدن و هیجانزدگی میطلبد. پیدایش فتوگراف پس از تلگراف نیز به همین شیوه عمل میکند. زبان تصویر منقطع است. تصویر از انسانها سخن نمیگوید بلکه از یک مرد یا یک زن حرف میزند. زبان تصویر از بیان مفاهیم کلی عاجز است. بر خلاف الفاظ که باید فهمیده شوند تصاویر را صرفاً باید دید و شناخت. در عکس، ساختار جمله و جملهبندی وجود ندارد و نمیتواند با مخاطب بحث و مذاکره کند.
با این انقلاب بصری است که دیدن به جای خواندن، مبنا و پایه اعتماد و اعتقاد قرار میگیرد. بنگاههای تبلیغاتی زود در مییابند که یک تصویر خوش رنگ و لعاب تأثیر بیشتری در ایجاد ولع برای مخاطب بر میانگیزد تا معرفی و بیان کاربردهای یک محصول. پستمن معتقد است تلویزیون ابزاری است که به تمایلات معرفتشناسیِ تلگراف و فوتوگراف قویترین قدرت بیان را اعطا کرد و وسیلهای شد برای دریافت سهلالوصول اخبار و اطلاعات و تصاویر و ایجاد سرگرمی. علاوه بر آن قدرت رسانهای تلویزیون از حیث کمیت و نفوذ آن در اکثریت افراد اجتماع جایگاهی ویژه به آن بخشیده است. تنها تلویزیون است که میتواند در یک لحظه یک شخص، یک تصویر و در مجموع یک پیام را به میلیونها عدد تکثیر کند. آن هنگام که عادل فردوسیپور روبروی دوربین تلویزیونی مینشیند مبدل به میلیونها عادل فردوسیپور میشود و به دورترین نقاط طیالارض میکند. این معجزه گرچه امروز برای ما عجیب جلوه نمیکند اما از نظر پستمن این بدیهی بودن ناشی از عادت و اعتیاد ما به این رسانه است. از نظر او تلویزیون همان مخدر سوما در دنیای قشنگ مامانی آلدوس هاکسلی است.
ادامه دارد
* کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی
منبع:تریبون